مهـربانان زودتـر وَ بـیـشـتـــر می-بخشـنــــد ... شک وَ اندیشیدن به باورهای خود ، ما را به ایمان وُ یقین می-رساند.
|
بسم الله الرحمن الرحیم
قـــدرت مَن ، قـــدرت اوست ...
خانواده-ی مَرد
ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭ ِ فقیری چند
شبانه روز بود که قوت ِ لایموت در بساط
نداشتند وَ ﮔﺮﺳﻨﻪ بودند ... عاقبت با تشویق وُ
ترغیب ﻫﻤﺴﺮﺵ ، برای ماهیگیری به دریا رفت.
جان ِ کلام ، یک خار کوچک ِ ماهی بلای بزرگی شد به جان ِ پادشاهی که از شدت درد ، مثل مار بخود می-پیچید ، وَ مشکل ِ بزرگی هم شده بود برای اطباء وُ حکیمان ِ آستان ِ ملوکانه که از درمان ِ این درد عاجز شده بودند وَ دائم ناسزا وُ سَرزنش پادشاه را به جان می-خریدند ... عاقبت ، طبیب ارشد مقام ملوکانه جرأتی بخرج داد وُ به اطلاع رساند که اگر عفونت دست شاه ، همینطور پیشروی کند ، چند روز دیگر ناچارند که دست پادشاه را از بالای مُچ قطع کنند ، شاه از شدت عصبانیت ، جام شرابش را بطرف ِ طبیب ارشد پرتاب کرد وُ گفت : «اگر مجبور شوم ، با پای خودم به دکان ِ عطاران ِ هر کوی وُ بَرزنی ، برای مداوا میروم ، ولی دستم را به تیغ شما احمقها نمیدهم»! با گفتن این حرف ، به یکباره یاد مرد بیچاره ماهیگیر افتاد. با ذکر مشخصاتی از آن مَرد ، تمام نوکران وُ سربازانش را بسیج کرد تا هر چه زودتر او را پیدا کنند. وقتیکه مرد فقیر را پیدا کردند وُ پیش شاه آوردند ، پادشاه از اوضاع زندگیش وَ اتفاق آنروز پرسید ، بالاخره از او سؤال کرد : _ تو آنروز مرا چه نفرینی کردی؟ راستش را بگو ، تو در امان هستی ... _ وقتیکه ماهی را با جبر وُ زور از من گرفتید ، چشم به آسمان انداختم وُ گفتم «خدایا ، او امروز برای من قدرت-نمایی کرد ، تو هم قدرت-ات را به او نشان بده» ... _ اگر هزار برابر بهای آن ماهی را به تو بدهم ، مرا حلال میکنی؟ _ حالا که دیده-ای دست ِ خدا ، بالاترین دستهاست ، دیگر کینه-ای از شما ندارم ؛ خدا شما را ببخشد ...
نوشته : عـبـــد عـا صـی
برچسب ها: قدرت، ذلت، بی پناه، خود پسند، دست خدا، [ یکشنبه 15 آذر 1394 ] [ 02:04 ب.ظ ] [ عـبـــد عـا صـی ]
[ نظرات ]
بسم الله الرحمن الرحیم
در اسارت جَهل وُ غرب ...
دکتر علی شریعتی :
جهل از یك سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت
پنهان و ذلت تازه شان می كشاند . و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد .
آنان را بر استحمار كهنه و نو , بر بندگی سنتهای پوسیده و دعوت های اپن ,
بر ملعبه سازان تعصب قدیم و تفنن جدید ,
به نیروی فریادهایی كه بر سر یك شهر؛ شهر قساوت و وحشت می كوبیدی و پایه
های یك قصر؛قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی برآشوب!
آری زینب! مگو كه در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو كه دشمنانتان چه كردند؟
و دوستانتان چه كردند ؟
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
برچسب ها: اسارت، جهل، ذلت، استحمار، زینب، حسین، كربلا، [ چهارشنبه 11 آذر 1394 ] [ 03:45 ب.ظ ] [ عـبـــد عـا صـی ]
[ نظرات ]
|
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |